خیلی مواقع اطرافیان ما را در جایگاه قیاس قرار میدهند مثلا همسرمان دست به مقایسه ما با دیگران میکند و خیلی مواقع ما خودمان این کار را میکنیم مثلا در یک میهمانی معمولا چهره و اندام و لباس هایمان و.. را با دیگران مقایسه میکنیم میزان موفقیت آنها در ارتباطاتشان را و همینطور رفتار جنس های مخالف با با او؛ ما معمولا ناراحت میشویم چرا جذابیت کمتری نسبت به برخی دیگر داریم، چون انسان به ذات نفر اول بودن را دوست دارد اما اتفاق بد اینجاست که ما در اثر سرخوردگی هایی که اغلب از طرف خانواده و یا خیلی مواقع توسط خودمان برایمان رخ داده به این نتیجه رسیده ایم که من آنقدرها که باید خوب نیستم، آنقدر ها هم فوق العاده نیستم.
بسیاری از دانشمند های بزرگ که توانستند خیلی از مسائل فیزیک متافیزیک و همینطور مسائل بزرگ و بنیادین بشر رو حل کنند یا نظریه های جهانی در مورد روان افراد ارائه کنند، از آنها در مورد زنان پرسیده اند و انها نتونستند در مورد شناخت دقیق زنان طرح ویژه ای را ارائه کنند مثلا زیگموند فروید در این مورد گفت سوال اصلی که هرگز پاسخ داده نشده است و من نیز علی رغم سی سال تحقیق درباره روان زن نتوانستم پاسخی برای آن بیابم این است که یک زن چه میخواهد.
به کسی که او را انتخاب کرده اید یا با او ازدواج کردهاید احترام بگذارید او را مسخره نکنید وقتی کار اشتباهی انجام میدهد، روش های انتقاد سازنده را بیاموزید با روش های ویژه خودتان به او بیاموزید چگونه این کار را انجام دهد نه اینکه با انتقاد عزت نفس او را تخریب کنید وقتی برای اشتباهش او را مسخره می کنید و به او توهین میکنید عملا به خودتان توهین کرده اید چرا که او انتخاب شماست؛ شما او را برای خود انتخاب کرده اید پس حداقل به انتخاب خودتان احترام بگذارید این نشان دهنده عزت نفس شماست. گاهی ما از دست همسرمان و یا پارتنر مان عصبانی می شویم و او را به باد انتقاد های شدید می گیریم و اینگونه سعی می کنیم حق را به خودمان بدهیم اما به این فکر کنید اگر او به شما این جواب را بدهد "اگر اینقدر بد و بدرد نخور هستم چرا با منی؟" به این سوال چه جوابی می دهید؟
ناتوانی من در تغییر وضعیت زندگیم از کجا ناشی میشود؟ . با این فرض که همه ما توانایی انجام هر کاری را نداریم اما بسیاری از "من نمیتوانم ها" حقیقی نیستند یعنی در حقیقت ما نتنها در آن حوزه ناتوان نیستیم بلکه بسیار هم توانمندیم فقط روان ما هنوز بلوغ حرکت از حیطه امن زندگی را پیدا نکرده یونگ میگوید تعقیب کردن آرامش در زندگی مترادف با حس ناآرامی همیشگی در زندگی است.
یکی از چالش هایی که عموما ما با آن مواجه میشویم داشتن یک رابطه عاطفی باکیفیت است، رابطه ای که در آن توجه عشق و آرامش باشد؛ معمولا ارتباط مستقیمی میان توجه به خود و میزان تحمل شما از دیگران وجود دارد؛ وقتی احساس میکنید دیگر تحمل شما در برابر همسرتان یا پارتنرتان تمام شده است، ببینید آیا از خودتان آن طور که باید و شاید مراقبت کرده اید؟ آیا به کارهایی که شما را رشد میدهد، حال دلتان را خوب میکند پرداخته اید؟ چند وقت است که به خودتان سر نزده اید؟ آیا به میزان لازم تفریح و استراحت داشته اید؟
خوش به حالش.... چقدر با استعداده... چقدر با اراده است..... همیشه میبینم توی جمع ها خیلی مورد توجه واقع میشه زن و مرد دوستش دارن .... هیچوقت نتونستم اینقدر جذاب باشم...
چرا بعضی ها به راحتی خواسته هایشان محقق میشود ولی برای من زمان زیادی طول میکشد یا هیچ وقت به آرزوهایم نمیرسم؟ یونگ میگوید:وقتی نسبت به وضعیتی در درون روان خویش آگاه نشده باشید آن را در دنیای پیرامون خود به صورت سرنوشت ملاقات خواهید کرد
بعضی از افراد تبدیل شدن به منبعی از سموم که شما با نیت خیر میرید سراغشون ولی سمی برمیگردید و تو احساس میکنی حتی نمیخوای چند لحظه کنار این ادم باشی ...
اگرمیخواهید حداقل ماهی یک بار با یک خانم وارد مشاجره حسابی نشوید باید سیکل قاعدگی و ریتم هورمون های یک زن را بشناسید یک زن ماهی یک بار رفتارش عوض شده و عصبانی و زود رنج می شود ارتباط سه هورمون در زنان، واقعیت روزانه یک زن را رقم میزند.
به طور کلی یونگین ها معتقدند معمولا خودسازی ها از یک افسردگی عمیق شروع میشود، چرا که افسردگی بستر بسیار مناسبی را برای خودشناسی به فرد میدهد؛ فرد را به شدت درونگرا کرده و او را به عمیق ترین بخش روانش میبرد، به جایی که وقتی در حالت عادی هستیم به این راحتی ها نمی توانیم تا این حد عمیق شویم؛ و تحول در عمق اتفاق می افتد.
برای خرید این محصول ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام نمایید